ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

انقلاب گردی

يكشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۵۷ ق.ظ

دیشب تو انقلاب دو نفر داشتن همدیگه رو میبوسیدن 

اونقدر قشنگ بودن 

اونقدر حس خوبی بود دیدنشون کنار هم که دلم نمیخواست تموم بشه 

اگه چیزی قرار باشه تو دنیا مارو نجات بده گمونم همین دلخوشیای کوچیکه 

یه دخترک موفرفری زا استایل کلاسیک و سن کم و یه پسرک خوش تیپ با احساس 

نمیدونم 

ولی من یاد با استرس و ترس بوسیدن معشوقم تو شلوغ ترین خیابون وقتی یه نوجوون کله هر بودم افتادم 

حس هیجانشو با هیچی عوض نمیکنم 

اون هیجان اون تپش قلب اون میزان از خواستن و دلتنگی 

من دوستش داشتم با تمام تپش های قلبم 

با تمام تواناییم برای خواستنش 

من دوستش داشتم اندازه تمام اون چیزی که میتونستم 

:) 

  • ۰۱/۱۱/۰۹

نظرات (۲)

ولی الان نیستش... چه فایده! 

پاسخ:
از کجا انقدر مطمئنی؟ 

خب اگه هستش چرا غمگینی؟ برید ازدواج کنید دیگه... 

پاسخ:
چرا شما همه چیو تو ازدواج میبینید ؟ 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">