ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

و موفق هم بودم درست مثل همیشه

يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۲۴ ب.ظ

دیشب اونقدر حال روحیم بد شد که با حالت تهوع و سردرد شدیدو گریه بی وقفه خوابم برد 

صبح چشمام شدیدا میسوخت و همه تلاشمو کردم پف پلک بالای چشم هام رو با ریمل بیشتر کشیدن رو مژه هام بپوشونم 

و با چند تا سرفه سعی کنم صدای گرفتمو صاف کنم 

و خیلی رسا و با انرژی صحبت کنم 

باز هم سعی کردم همه چیز رو قایم کنم تا کسی چیزی  متوجه نشه 

و موفق هم بودم

درست مثل همیشه ...

  • ۰۱/۰۹/۲۷

نظرات (۴)

  • 𝘚𝘵𝘳𝘢𝘸𝘣𝘦𝘳𝘳𝘺 ``
  • 🙂🙂💔

    پاسخ:
    :`(
  • متانویا ...
  • اااع چرا بهم نگفتی :( 

    پاسخ:
    چیو ؟

    اینهمه غم چرا...؟!

    پاسخ:
    :`(
  • متانویا ...
  • که حال روحیت بده :( 

    پاسخ:
    کدوم روح ؟ 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">