ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

نوشته بود که

سه شنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۸ ب.ظ

من نمیخوام فقط ناز یار تو باشم 

من میخوام شیفته ترین نقطه نگاهت باشم 

توی مستحکم ترین ماهیچه قلبت و پر تپش کننده ترین جای نبض شاهرگت 

من میخوام موسیقی مورد علاقت باشم 

همونی که بلده خراش های روحتو آروم کنه 

من میخوام عامل گرمای قلبت با بوسه های عمیق توی طولانی ترین 

شب های زمستونیت باشم 

پس آرزو میکنم درونت همیشه پر از پروانه های رقصون باشه و منو کنار خودت داشته باشی 

آخه میدونی 

هیشکی اندازه من دوستت نداره 

 

 

من غذارو آماده میکنم میذارم رو اپن و به نبودنت فک میکنم 

به اینکه یادتم 

من به همه چی فکر میکنم 

اونقدر که تموم شم 

من دلم تنگ شده 

و گناه دارم 

گناه دارم که ...

که نیستی

که ندارمت 

که هیشکی مث خودم ندارم حواسش بهم باشه 

من گناه دارم که همه بهم دروغ میگن 

که هوس میکنم خودمو تموم کنم 

من خیلی گناه دارم که دلت نمیخواد منو ببینی 

که دلت نمیخوادم 

من بیشتر گناه دارم که همش نداشته های خودم بودم 

من دلم میخواد نباشم دیگه 

من واقعا ممکنه هر لحظه تموم شمو و حتی متوجهش نشی .

  • ۰۱/۰۹/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">