ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

حس میکنم این فیلمو قبلا دیدم

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۵۲ ب.ظ

خب داستان ازینجا شورو شد که من بالاخره ازون کرختی درومدم 

آقا من کلا این مدلیم که چی؟ 

وقتی یه چیزی عوض میشه یه مدت تا خودمو ینی درونمو با شرایط وفق بدم طول میکشه و سختیش اینه بیرون داستان به شدت اوکیه 

ینی هیچ بنی بشری حتی نزدیک ترین هام متوجه نمیشن من چمه 

ازین بگم که من لاغر شدم :)) 

البته از شدت وحشتناک بودن ماه پیش بود که سه کیلو یهو کم کردم 

و خب عاشق زاویه فکم شدم :) 

و ترقوم 

بااینکه همه میگن وختی لپی نرمی گوگولو تری ولی خب من اینو بیشتر تر میپسندم 

حالا اینا همه یه طرف 

قراره اتفاقای خوب باز شورو ش 

این یاد گرفتنه خیلی حس خوبی بهم میده 

قراره یه فیلد جدید رو شروع کنم و خب براش ذوق دارم :) 

دیگه اینکه موهامو کوتاه کردم و فیس فریم زدمو آره حالم بهتره 

:) 

بیاید ارزوکنیم تا دو هفته دیگه اون اتفاقی که میخوام بیفته 

نت تخمیه ولی اشکال نداره 

من از پسش بر میام :)

  • ۰۱/۰۶/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">