ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ترکیدگی

شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۲۲ ق.ظ

این مدت روز هایی رو پشت سر گذاشتم که گاهی اوقات پیش میومد دو وعده پشت سر هم یادم میرفت بخورم 

ینی انقدر کار داشتم 

انقدر پشت سر هم مجبور بودم بیمارستان کار کنم و درس بخونمو برم دنبال یه سری کار اداری و بعد از شدت خستگی پاهامو حس نکنم که اصن بخاطر هم نمی آوردم که گرسنم شده 

ولی من خودم انتخاب کردم 

پاشم وایسادم 

فکر میکردم هر بار حس بار اول رو داشته باشم 

اما خب سخت تره 

هر بار داره سخت تر میشه 

امشب دیگه نتونستم اون دختر قوی باشم زدم زیر گریه از شدت دلتنگی یهو ترکیدم 

 

  • ۰۱/۰۵/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">