ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

و من یه عاااالمه دلم تنگ شده بود

جمعه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۳ ق.ظ

قبلنا که ماه کامل میشد میرفتم رو پشت بوم به تک تک کسایی که فکر میکردم دوستمن میگفتن برو ماه رو نگاه کن تو آسمون 

به همه همه میگفتم 

بعد خودم با خیالل رتحت مینشستم زل میردم به آسمونی که ماهش حالا کامل و نزدیک تر بود 

بزرگتر که شدم احساس کسخل بودن بهم دس میداد برا کسی مهم نبود اصن 

خلاصه گذشت 

من امروز رفتم دم ماشین وایسادم منتظرش که بیاد در حالی که فکر میکرد من کیلومتر ها دورترم وقتی سوار شد تق تق زدم به شیشه و گس وات ؟ 

همون قیافه ای که وسط کارورزیام برگشتم و بهش گفتم برو تو بلوارمون تا ویدئوکال کنیم و در عین ناباوری اون اومد بلوارمون تا کیلومتر ها دورتر باهام حرف بزنه و من زیر اون بارون شدید یهو در ماشینو باز کردم و سوار شدم :) 

امشب که رفتیم بیرون با ذوق ماهو بهش نشون دادم گفتم وای امشب تو دو تا ماه داری پسر چقدر خوش شانسی تو :) 

و گفت هیچوقت فکرشو میکردی یکی از بودنت انقققدر ذوق کنه 

یکم فکر کردم و گفتم : نوچ 

 

  • ۰۱/۰۵/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">