ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

انصراف

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

در حالی که سعی میکنم چیزی نشون ندم بغضمو قورت میدمو سعی میکنم مثل کسی که خیلی منطقیه رفتار کنم و حرف بزنم 

سعی میکنم خودمو جموجور کنم تا لوس بنظر نیام 

اما همش این تو ذهنمه که رها شدی رها شدی رها شدی 

تارا رها شدی 

تارا ...

رها 

اشک از گوشه چشم راستم میریزه و قاطی موهام میشه بالارو نگاه میکنم تا دومیش نیاد 

ضربان قلبمو حس میکنم 

و به فشار مضاعف اولش فکر میکنم 

میگم تارا شبیه شیرجه زدنه اولش سخته بعدش آرامش محضه 

خودمو مقایسه میکنم 

ته همه مقایسه ها میرسم به رفتن 

هیچی نمیتونه جلومو بگیره 

نمیتونم کاریش کنم 

مگه من رها نشدم ؟ 

پس چرا سفت چسبیدم به زندگی؟ 

نمیخوام دیگه 

میخوام برم انصراف بدم از همه چی 

دیگه دلم نمیخواد 

دیگه دلم هیچی نمیخواد 

 

  • ۰۱/۰۵/۱۷
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.