ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

سر درگمی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۴۷ ق.ظ

حس صبحای زودیو دارم که تو قلهک با هزار تا امید و ارزو کولمو مینداختم شونم و پیاده میرفتم دانشکده 

حس لحظه هاییو دارم که انگار همه دنیا جلوم واستاده بود اما من وسط دانشکده از امید و ارزو مینوشتم 

حس وقتاییو دارم که رو اون پل وایمیستادم و حرکت کردن آب رودشو نگاه میکردم 

حس شنیدن آکاردئون مهرداد دور میدون ونکو دارم 

حس پروکای سر ظهر 

حس اولین باری که مامان شیفت شب بودم دارم 

شبیه چیزیه که گلوتو داره خفه میکنه 

اما نمیدونی چیه 

یه دونسته که نمیخوای بشناسیش 

چیزی سخت تر از کلمه پیدا کردن راجبش نیست

 

  • ۰۰/۰۳/۲۵
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.