ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بماند به یادگار از پاییزم

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ق.ظ

پاییز با اینکه همیشه برای من نشانه هایی از تناقض و چندگانگیم بوده اما همیشه دلبری کرده 

من همیشه دلم از هوای ابری میگیرد اما عاشق اینم افتاب نباشد و روی برگ های رنگارنگش راه بروم 

یا مثلا از سرما متنفرم اما عاشق اینم باد پاییز لابلای موهایم برود 

مثلا باران باریدن واقعا تمام غصه های عالم را در قلبم اوار میکند اما من عاشق نگاه کردن به بارانم 

 

 

کمی سبک ترم 

پاییز امسال ف ق دارد کمی 

بخاطر اتفاق ها دیدن ها و تغییرات 

 

و تارا صلاحی دیوانه میخواند ..‌

  • ۹۹/۰۶/۲۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">