ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

یک عاقل عاشق با یک عاشق عاقل فرق میکند

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ب.ظ

یک زمانی مدت ها پیش وقتی یک نفر همه پست های وبلاگش را پاک میکرد دلم میگرفت 

یا مثلا وقتی یک نفر پست اخرش را برای خداحافظی میگذاشت انگار همه غم های عالم در دلم خالی شده بود 

یکم که گذشت سعی کردم سنگدلانه تر برخورد کنم و پست را نخوانده وبلاگ را قطع دنبال میکردم و سعی میکردم بپذیرم انتخابش این بوده 

 

الان که مدتها گذشته و از بیرون ، ماجرا را نگاه میکنم یک ساکت دلتنگم 

درست شبیه زندگی به اصطلاح واقعی 

 

از وقتی یادم هست خود واقعی آدمهارا در نوشته هایشان راحت تر پیدا میکردم 

آدمها وقتی مینویسند خود خود واقعیشان هستند 

خود خود عمق وجودشان 

 

انگار بخاطر همین است فقط زورمان به محو کردن نوشته هایمان میرسد 

  • ۹۹/۰۶/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">