ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

جویان

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۹ ق.ظ

فکر کنم همه چی ازونجایی شروع شد که بین حرف زدنامون در مورد وبلاگ به این رسیدیم که اگه یه روز بیان عین بلاگفا پوکید تکلیف سالها نوشته هام خاطره هام و حسوحال تک تک این کلمه هایی که از من به وجود اومده چی میشه وقتی انقدر از نظر عاطفی بهشون وابسته ام و دوسشون دارم 

علیرضا یه نرم افزار طراحی کرد برای اینکه بتونیم از تمام نوشته هامون یه نسخه داشته باشیم کار کردن باهاش خیلی راحته 

وی از خفن های روزگاره و کلی اتفاقای خوب قراره بیفته کامینگ سون 

خوشحال میشم شماام بتونید استفاده کنید و اگر دوست داشتید حتما و لطفا معرفیش کنید و دنبالش کنید 

جویان

  • ۹۹/۰۵/۱۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">