ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

شاید دیوانگی همین باشد

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ق.ظ

وی رفت جوری اشتراک خرید که امتحاناش بیفته دقیقا دقیقا وسطش 

قراره خودمو با فیلم و سریال خفه کنم !!

من نمیدونم 

اره اصن من دیوونه من زده به سرم دیگه رد دادم 

ولی باحاله 

کلا از قالب اون تارای همیشگی درومدن گاهی خیلی برام جالب میشه 

حالا نه تنها منمو کتابامو این صحبتا بلکه فیلمامم هستن با سریالای قشنگم 

:) 

  • ۹۹/۰۳/۲۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">