ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

کفش های بنفش

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۳ ق.ظ

گفته بودم عاشق طلوع و غروب خورشید هستم ؟

گفته بودم برای هوای ملس گرگ و میش دم صبح جان میدهم ؟

چون من را برمیدارد و میبرد به کودکی های نه چندان دورم

مثلا ان موقع ها که ارزوهایم خشک نشده بودم

الان هم نشده اما این روز ها بیشتر حس میکنم ادم بودن سخت است دختر بودن سخت تر 

من همیشه وقتی میخواستم بگویم مدت زمان زیادی گذشته میگفتم موهام بلند تر شده 

میشود پی سگ دو زدن را گرفت تا دید هرروز چه اتفاق دیگری ممکن است بیفتد 

میشود حتی امید داشت درست شبیه لبخند و سادگی دختر صورتی پوش روی ویلچر توی پارک وقتی از داخل ماشین محو صحبت کردنش شده بودم با هم نشین هایش هم نشین هایی که نشستنشان درست شبیه دخترک بود 

راستی دخترک شبیه من کفش های بنفش دوست داشت ...

  • ۹۹/۰۳/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">