ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خشکحالی

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ

برنامه ها الان اینجوریه که من همش دارم تلاش میکنم لیدوکائین دلم باشم 

هی تلاش کنم سٍر باشه چیزی ناراحتش نکنه نگیره از رفتارای این جماعت فکاهی 

ولی چی؟ زهی خیال باطل تو بخون زآاارت اره اصن من بددهنم هستم رو نمیکردم 

خستم واقعا دلم میخواد فرار کنم پناه ببرم به یه جزیره دور افتاده خالی از سکنه 

حتی قرنطینه قدرت مقابله با بیشعوری موجود دوپارو نداره

خستم خسته ...

  • ۹۹/۰۱/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">