ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

منجمد شده در ذهنش

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ق.ظ

امسال جای همه دوست های نداشته اش برای خودش هدیه میخرد 

قید همه هیچوپوچ و شرایط و دنیا را میزند

گور پدر همه ی دنیا و محتویاتش 

میرود در لاک خودش

انزوا انزوا انزوا 

عجیب عجین شده در وجودش

چیزی باید باقی میماند برای زنده نگه داشتنش اما 

اهمیت ، بی معنا ترین کلمه در خاطرش

و او که ساکن و بی حرکت در اقیانوس مشوش ذهنش غرق مانده

مانده در گلویش سکوت ها 

اخ امان از سکوت ها 

سکوت مگر قابل جمع بستن هم بود 

نمیداند

خیلی چیزها نمیداند

و اشفته از نخواستنش برا دانستنش

همه چیز در اوی ۲۱ سال و ۱۱ ماه و نمیدانم چند روز زیرورو شده 

عجیب زمان میگذرد

و او او

اویٍ قدم به قدم ، نزدیکٍ تاریخ عجیب ۲/۲ تولد ۲۲ سالگی دخترک درونش...

  • ۹۹/۰۱/۲۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">