ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دوم آبان

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۱۲ ب.ظ

تجربه CPR:

حدود نیم ساعت داشتیم CPR انجام میدادیم اما برنگشت 

بیماری که نیم ساعت قبلش بود , توی یه کاور مشکی رفت 

 

  • ۹۸/۰۸/۰۲

نظرات (۶)

:( اولین بار بود که شاهد برنگشتن بیمارتون بودید؟

باید خیلی سخت باشه

پاسخ:
اره اما بعدش بارها با سن های کمتر هم تجربه کردم 

 می تونم ازت خواهش کنم مطلب را برام باز تر کنی

پاسخ:
عملیات احیای ناموفق
 نتیجه مرگ 

با این جملات،بازم به یه جمله ی معروف خودم رسیدم....اونم اینه،فاصله ی بین مرگ و زندگی،حتی نازکتر از یه تارِ موعه....

پاسخ:
دقیقا خیلی باید مراقب دلامون باشیم ...
  • ناشناسِ پُر حرف!
  • :((((((

    پاسخ:
    :(

    یکی از سختیهای کارتون همین لحظات هستش که دیگه کاری نمیشه کرد

    خدا بیامرزتش

    پاسخ:
    هوم 

    :(

    پاسخ:
    :(
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">