ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

پس از مدتها

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۱۹ ب.ظ

اینجا یکی از چیزایی که یهو به خودت میای و حس میکنی دلبستگیه 

دلتتگی به مدیرگروهمون به غروبا حتی به یهو خوشحال شدن تو سلف از نفس کشیدن

تو چند ماه گذشته خیلی تغییر کردم خیلی از درون تا بیرون 

این روزا حواسم بیشتر به خودم هست بچه ها با حرفاشون اذیت میکنن حرفا رفتارا دخالتا نگاها ممکنه اذیتم کنه اما من خودمم ساکت یه گوشه کار خودمو میکنم

گذشته هرطوری که گذشت دیگه اجازه نمیدم هیچ چیز جلومو بگیره ...

 

  • ۹۸/۰۷/۲۱

نظرات (۴)

  • حامد سپهر
  • درستش هم همینه:)

    پاسخ:
    :)
  • عَلیرِضا ‌‌
  • سلام عرض شد

    حال و احوال؟

    پاسخ:
    سلام اختیار داری
    so so

    همینطوری ادامه بده

    من بهت ایمان دارم

    پاسخ:
    :)
    ممنونم
  • حمدان مقدم
  • سلام.احسنت

    پاسخ:
    سلام 
    احسنت بک
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">