ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

به وقت حسرت

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۲۰ ب.ظ

حسرت شنیدن آکاردئونش ته دلم...

  • ۹۸/۰۵/۲۶

نظرات (۲)

  • بهــ ــار..
  • آکاردعون چیه؟ خوراکیه؟:*))))

    پشت کنکوری گوگولی تارا بودمممم من *_*

    پاسخ:
    نه جان دل یه ساز موسیقیه که خیلی دوش :)
    قربونت برم 
    همه تلاشتو بکن بترکون بهار میدونم که میتونی حقتو بگیر

    اقا! دوست عزیز! من به عکس بغل وبلاگ اعتراض دارم از بس خوبه! وارده یا نه؟:)

    پاسخ:
    الهی :)
    ؤارده وارده اصن هرچی تو بگی وآرده 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">