ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

حتی برای یه مدت کوتاه

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۷ ب.ظ
دوست داشتی جای کی زندگی میکردی ؟ و چرا ؟
  • ۹۸/۰۳/۲۶

نظرات (۳)

واقعن هیچ کسی. حتا نمیتونم فرضش هم بگیرم!
پاسخ:
ما جای خودمونم هستیم درگیریم :))
جای شوهرش :)
چراش معلوم نیست؟
پاسخ:
مال تو نبوده اگه نه شوهرش بودی
سلام
به این موضوع بارها فکر کردم
اما آخرش ترس عجیبی داشتم، اگر قراره جای زندگی من با زندگی آدم دیگه ای عوض بشه، به نظرم اوضاع خیلی ترسناک میشه، خیلی زیاد...
پاسخ:
شاید 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">