ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

و من اونقدر اشگ ریختم که چشم هام باز نمیشه

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۶ ق.ظ

تورو کجا گمت کردم بگو کجای این قصه که حتی جوهر شعرم همینو از تو میپرسه که چی شد اون همه رویا همون قصری که میساختیم دارم حس میکنم شاید منوتو عشقو نشناختیم میون قلب های امروزی ما نمیدونم چرا نمیشه پل بست مثل دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست 

به لطف و حرمت خاطره هامون نگو همیشه یاد من میمونی که نه من مثل اون روزای دورم نه تو دیگه برای من همونی بذار جز این سکوت سرد لب هات برام چیزی به یادگار نمونه بذار تا نقطه پایان این عشق مثل اشکی بشینه روی گونه 

تحمل میکنم غیبت ماهو میدونم نیمه همدیگه هستیم نشد پیدا بشیم تو متن قصه به رسم عاشقی هردو شکستیم

اونقدر منو شکستن اونقدر منو شکستن 

  • ۹۸/۰۳/۰۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">