ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

زیاد

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۴۱ ق.ظ

دلم گرفته :(

  • ۹۸/۰۲/۲۵

نظرات (۴)

منم همینطور :(
پاسخ:
میگذره 
باید بگذره 
یه روزای بهتری میاد. باور کن.
پاسخ:
اره مطمئنم ...
گاهی اما آدم دلش میگیره دیگه 
:(
پاسخ:
:(
  • سایه های بیداری
  • از این « چانته » های حافظ و مولانا و سعدی و مشیری و ابتهاج و اخوان و ... استفاده کن .
    مثلا این « چانتۀ » مشیری را امتحان کن :

    شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
    آوای تو می خواندم از لایتناهی

    آوای تو می آردم از شوق به پرواز
    شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

    امواج نوای تو به من میرسد از دور
    دریایی و ، من تشنۀ مهر تو چو ماهی

    وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
    خوش می دهد از گرمی این شوق ، گواهی

    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

    ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
    همواره تویی ، هر چه تو گویی و تو خواهی

    .............
    الان دلت باز شد ؟
    دیگه نبینم دلت بگیره .
    آفرین .


    پاسخ:
    :) 
    چشم 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">