ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

شعور

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ

توی کلاس ما یک دختر هست که به خودش اجازه میدهد هر حرفی را به هر کسی بزند 

با من هم چندباری دهن به دهن شده

 هر بار به این نتیجه رسیدم شعور اصلا به سطح تحصیل و پول و قیافه ربطی ندارد

تا حد زیادی به رفتاری که دیدی عقده هایی که درونت جمع شده فرهنگ فضایی که در آن بزرگ شدی و بزرگ تر که میشوی تا حدی به تلاش خودت برای بهتر شدن بستگی دارد 

این دختر روی اعصاب است درست شبیه رفتارهایی که از بقیه هم انتظار میرود اما تلاششان را میکنند کمی با شعور به نظر برسند 

اصلا قضیه این نیست نوشتن این نوشته ها من را در گروه باشعوران عالم قرار دهد و بقیه را در زمره بیشعوران بگذارد 

قضیه تکرار این رفتارها گسترده بودن این رفتار ها و حجم عظیمی از تجربه آن در اطراف هرکدام از کسانیست که سعی میکنند بیشعور نباشند یا لااقل کمتر بیشعور باشند 

باور این موضوع که دهن دریده بودن و گستاخ بودن میتواند کار خیلی سهلی باشد مسئله مهمیست این ارزش داشتن شعور و تلاش برای کسب آن را بالاتر میببرد 

پس ... باشعور باشیم و برایش تلاش کنیم 

  • ۹۸/۰۱/۲۲

نظرات (۶)

سلام
بی شعوری جنسیت نداره ، بستگی به تلاشی داره که شخص برای بی شعور بودن می کنه داره 
سعی کنید دور و بر همچین آدمای چیپ و بی خود نرید تا اعصابتون بهم نریزه 
پاسخ:
اره اون دختر مثال بود اگه نه در هر دو جنس به وفور دیده شده 
 نمیتونم ساکت بمونم در برابر گستاخیشون 
بیشعوری یه بیماریه که فقط اطرافیان رو زجر میده
پاسخ:
به شدت سادیسم محسوب میشه 
 اومدم بنویسم آساره یعنی چی!؟ بعد با خودم گفتم سوالهایی که پیدا کردن جوابش از دست خودتم برمیاد رو نپرس. نپرسیدم و سرچ کردم
قشنگه :)
پاسخ:
ای جونم :) 
میپرسیدی خودم بهت میگفتم 
چون از بچگی یاد گرفتن با پررویی و لوس بازی به هر چی می خوان برسن، بدون اینکه کسی جلوشونو بگیره، این بیشتر تو بچه پولدارا و تک فرزندای لوس مزخرف دیده پی شه، البته همه نه
پاسخ:
من تو همه قشری دیدم 
ینی دیگه حاام داره ازین شرایط بهم میخوره 
تو این دوری اینجور آدما زیاد شدن
پاسخ:
اوهوم 
  • سایه های بیداری
  • اون قدیمها میگفتند : دو خط موازی هرگز به هم نمیرسد .
    یک روز به طور اتفاقی وسط ریل آهن « من خود به چشم خویشتن دیدم » که در انتهای چشم انداز من ، دو خط موازی به هم رسیده اند .
    این تازگیها میگویند : جهان هستی بر اثر انفجار عظیم ( بیگ بنگ ) موجود شده .
    یک روز به طور اتفاقی از یکی از این معتقدین به این اصل پرسیدم :
    اول : مکان این انفجار بزرگ کجا بوده ؟ وقتی پیش از انفجار مکانی موجود بود که آن انفجار در آن صورت بگیرد ؛ پس قبل از انفجار ، جهانی وجود داشته ، حتی اگر آن جهان « تهی » بوده باشد .
    دوم : برای هر انفجاری ، موادی لازم است . مواد لازم برای این انفجار از کجا آمد ؟ اگر قبل از انفجار موادی موجود بود ، پس قبل از انفجار ؛ جهانی وجود داشته .
    کمی نگاهم کرد و گفت : برو توی گوگل سرچ کن . حتما آنجا چیزی در این مورد نوشته .
    شعور هم مثل همین « بیگ بنگ » است که آخرش نفهمیدیم که اول ما وجود داشتیم و شعور را خلق کردیم ؟ یا اول شعور بود و آن ما را ساخت .
    داستان مرغ و تخم مرغ را که شنیدید ؟
    خب من برایتان میگویم :
    شیخی بالای منبر رفت و گفت : مردم میدانید ؟
    همۀ اهل مسجد یکصدا گفتند : بله
    شیخ از منبر پایین آمد و رفت . دم در مسجد مردم سوال کردند :
    یا شیخ چرا چیزی نگفتی ؟
    شیخ گفت : چیزی را که می خواستم بگویم ، همگی گفتید میدانیم .
    دیگه نیازی به گفتن نبود .
    فردا روز ، شیخ دوباره به منبر رفت و گفت : مردم میدانید ؟
    نیمی از مسجد فریاد زدند بله و نیم دیگر نه .
    شیخ گفت آنهایی که نمیدانند ، از آنهایی که میدانند بپرسند .
    و از منبر پایین آمد و رفت .
    پسین فردا باز همان ماجرا و سوال شیخ : مردم میدانید ؟
    همۀ مسجد یکصدا گفتند نه .
    شیخ گفت : وقتی تا حالا نفهمیدید ، بعد از این نیز نخواهید دانست .
    درد ما این نیست که نمیدانیم که نمیدانیم
    درد ما این است که فکر میکنیم که میدانیم
    و فرق بی شعوری و با شعوری در همین است .
    ربط این داستان به مرغ و تخم مرغ نیز ، همان تسلل خیال دانستن ماست .
    حالا پیدا کنید تخم مرغ را
    مرغ خودش بر میگردد به لانه ....
    همین

    پاسخ:
    واقعا به قابلیت نوشتاریت حسودیم شد 
    ایول داداش 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">