ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

و اما دختر قصه

سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۹ ق.ظ

تمام شد.

  • ۹۷/۰۹/۱۳

نظرات (۷)

  • حامد سپهر
  • یعنی چی تموم شد؟؟
    پاسخ:
    :(
  • حمدان مقدم
  • سلام

    پاسخ:
    علیک
  • مجید قاسمی
  • آخه چرا؟!فقط خودتون و خدا میتونه کمکتون کنه...منم روزی حالم مثل شما بود:(
    پاسخ:
    :(
    چی؟
    پاسخ:
    ...
  • دامنِ گلدار
  • من دلم میخواست بیشتر میفهمیدم احساس پست بعضی از پستها ولی متاسفانه نمیتونم. خیلی وقتها کوتاهه، یا پستهای قبلی رو نمیتونم پاک کنم. بعضی وقتها احساس میکنم نویسنده ناامید شده یا زود قضاوت میکنه، ولی نمی‌دونم چطور باید بگم هیچ چیز اونطور .که به‌نظر میاد بسته و لابنحل نیست. فکر می‌کنی با این اوصاف چکار کنم که بی‌تفاوتی هم برداشت نشه؟ :)
    پاسخ:
    همین نوشتنت برام خیلی ارزش داره عزیزم ...
  • کلمنتاین ‌‌
  • عه چرا؟
    پاسخ:
    ....
    چیشد؟؟؟؟
    پاسخ:
    ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">