ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

غرق شوی

جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۲ ق.ظ

زندگی ام هر صبح، با صبح بخیر هایی که تو نمی گویی شروع می شود؛ با دوستت دارم هایی که نمی گویی ادامه پیدا می کند.

صبحی که با سکوت شروع شود، مثل این است که دریا بروی، و هنوز روی ساحل شنی و نرمش قدم نگذاشته، غرق شوی... غرق.

  • ۹۷/۰۹/۰۲

نظرات (۹)

خیلی زیبا بود 
پاسخ:
هوم
  • مستر صفری
  • ای روزگار
    ببین چطوری آدمو تنهاا گذاشتی...
    پاسخ:
    هوم
    :(((
    پاسخ:
    ...
    =)))) خیلی قشنگ و لطیف 
    شعرِ گوشه ی صفحه ت منو یاد خاطراتم انداخت‌.
    پاسخ:
    هوم
    :))))
    پاسخ:
    :)
    رومانتیک نکن دیگه 😂
    پاسخ:
    چشم 😊❤
  • حامد سپهر
  • خیس میشم باتو هر شب زیر بارونی که نیست...
    پاسخ:
    هوم
    متن زیبایی بود
    پاسخ:
    هوم
  • پریسا سادات ..
  • خیلی عالی:)
    پاسخ:
    😊❤
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">