ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ذاتی

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ

بی حسی مطلقش را حس میکنم 

بی حسی ناشی از هر چیزی که باشد بی حسیست فرقی نمیکند 

خودم را گول نمیزنم 

دیگر خودم را گول نمیزنم 

نمیدانم فردا و فرداها قرار است چه بشود 

فقط میدانم که 

میشود 

  • ۹۷/۰۷/۱۷

نظرات (۳)

  • بهــ ــار..
  • صرفا اومدم تصدق شما گوگولی مگولی برم و همین :))))
    پاسخ:
    الهی من به قربان دو چشم گردالوی خوشگل تو :) 

  • حامد سپهر
  • ایشالا که بشود و دیر هم نشود:)
    پاسخ:
    کلا چیزی به ایشالا ماشالا برسه در مبهم ترین حالت ممکنش به سر خواهد برد 
    پس حتماً "می شود".
    پاسخ:
    امیدوارم 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">