ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

لعنت به تو اگر باکرگی ذهنم را به لجن بکشی

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۲ ب.ظ

نگاه ملتمست بر روی عریانی اندامم چونان خرس زخم خورده ای بود 

وقتی مرا عبادت میکردی در مزرعه درونم بتاز 

اسب وحشی رم کرده من  ، عشق بازی کن با ذهن یائسه ام 

کنار پنجره اتاقم بمان هرشب تا قلقلک شود این حس خاک گرفته 

  • ۹۷/۰۵/۲۶

نظرات (۳)

بصورت خیلی ریز و مویرگی هوس دادن کردی
پاسخ:
اون کار مادر و خواهر توئه 
آشغال عوضی احمق
((:خیلی خوب مینویسی ((:::
پاسخ:
:) 
مرسی مرسی مرسی 
من که ازش هیچی نفهمیدم :|

ناشناس چقدر بی ادبه :| تو هم بهتر بود جوابش رو نمیدادی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">