ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

شکنجه

جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ق.ظ
                              کجاست ای یار آغوش تو

من سخت را زبان تو باید به این زخم ها دست تو شاید باشد مرهمی باشد مرهمی

جهان در جدال و حال من و اشک های نیمه شب و تسکین این بغض با یاد تو شاید کمی

کسی جز تو ازدرد ها و درون من آگاه نیست

کسی جز تو چون تو برای زمان بزنگاه نیست

تو باشی پریشانم پیش تو تو نفی حجابی عریانم پیش تو

کجاست ای یار آغوش تو

تو شور شعور غرور حضور عمیق باوری

تو به شکلی عجیب و غریبانه در مسلخ من یاوری

تو به اندازه ی بودن منی تو حس ناب شعر خواندنی

تو توانایی ساده بودنی تو دلیل محکم خوب مردنی

کجاست ای یار آغوش تو

  • ۹۷/۰۳/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">