ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بغلش میکنم ..

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ

تنها چیزی که میدونم اینه که توی تمام کتابا ، توی تمام فیلما ، توی هرجایی که بوی ادبیات و هنر رو بده میتونی پیدام کنی . میتونم پیدات کنم .

یه کلمه ، یه تصویر از هزاران کیلومتر اونورتر میتونه مارو به هم وصل کنه ، یکیمون کنه ...

تو منو توی این کتابا و کلمه ها پیدا کردی . چه جور میتونی تا وقتی این کلمه ها نفس میکشن گمم کنی ..

چه جور میتونم گمت کنم ..


..

  • ۹۶/۰۹/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">