ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

کروکی

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۴۴ ب.ظ

ولی هیچوقت نمیشه همه وجود یه مرد رو تسخیر کرد 

باید بری یه گوشه از ذهنش بشینی و دم نزنی اگه گاهی اولویتش نیستی

مردا خوب بلدن عشقو از پا دربیارن بعدم خاطرشو برا همه تعریف کنن با لبخند

گاهیم تلخ 

ولی زن ها تا آجر آخر به این خرابه اعتماد دارن ..

وقتی اولویت نیستی و جات خوب نیست کلافه ای

احساس میکنی به روزگارت آویزونی

احساس میکنی هر نسیمی زورش از تو بیشتره 

ترس تنهایی سلولهات رو تهدید میکنه و باعث میشه اونا از نگرانی بلرزن 

وقتی اولویت نیستی از همه میترسی


..


  • ۹۶/۰۸/۰۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">