ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خالی

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۳۱ ب.ظ

من ، خالی از عاطفه و خشم

خالی از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

عشق ، آخرین همسفر من

مثل تو منو رها کرد....

حالا دستام مونده و تنهایی محض

ای دریغ از من ، که بی خود مثل تو

گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن

ای دریغ از تو ، که مثل عکس عشق

هنوزم داد می زنی تو آیینه ی من

آه ، گریه مون هیچ ، خنده مون هیچ

باخته و برنده مون هیچ

تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ

ای ، ای مثل من تک و تنها

دستامو بگیر که عمر رفت

همه چی تویی ، زمین و آسمون هیچ

بی تو میمیرم ، همه ی بود و نبود

بیا پر کن منو ای خورشید دلسرد

بی تو می میرم ، مثل قلب چراغ

نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد

  • ۹۶/۰۳/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">