ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

"او" ی لعنتی ... !!

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ

"او" را ، هرکه باشد ... بیش از تو خواهم شناخت ! میدانی جانِ دل ، زن ها در هر کجای جهان که باشند رسوم مشابهی دارند . او نیز مانند من وسواسِ زنانه اش را برای انتخاب لباس بیش از پیش به خدمت خواهد گرفت ، او نیز ردی از عطرِ مسحور کننده ای بر تنش خواهد کشید تا دل از دلبرش برباید ! ... میدانم که بی قراری پیش از قرار هایتان را ، همانگونه که من به جان خریده ام ، به دوش خواهد کشید و تا دیدنِ اخم های معروف تو ، آرام نخواهد گرفت ! ... او را به همان کافه ی لعنتی خواهی برد؟! و او همان قهوه ی لعنتی تر را با ظرافت بی نظیری خواهد نوشید . میبینی؟! پیش بینی های این زن همواره درست است ... تلخ میشوی اما سرت را کمی به سمت من بچرخان تا این را هم بگویم ... که او ... هیچ گاه ... تو را آنگونه که من خواسته ام ... در دل نگاه نخواهد داشت !


+"او" ی لعنتی ... 



بانوی کوچک ژانویه


  • ۹۶/۰۳/۲۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">