ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

نوشتن از این روزها

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۵ ق.ظ

 تاحالا ازین پستا ک خودم شورو کنم توش کلی حرف زدن ننوشتم

ازینا ک انقد طولانی باشه ک فقط اونایی ک واسشون مهمی تا تهشو میخونن و تهشم اصلا واس وقتی ک گذاشتن پشیمون نیستن

خب حالا ک قید گوشی و تلفن و بیرون و حرف زدن و تقریبا همه چیو بطور کامل زدم یه نوشتن اینجا مونده ک اونم یکم دیگه ب ادامه یا تموم کردن این ته کشیده تصمیم قطعی بوجود خواهد اومد

اینا هیچکودوم واس کنکور کوفتی نیست

ینی احتمالا واس بعد کنکورم ادامش بدم واسش دنبال دلیلم نیستم

ینی دلیلی ندارم ک دنبالش باشم

اصولا و کلا تو زندگیم ازونایی بودم که  بخوام نباشم و قطعا بااستقبال نهان همه مواجه شدم

یه سری ب اصطلاح دوستی که بهشون اعتماد میکنی و حرفاتو میگی بعدم میبینی طرف کلا یه چیزه دیگه بود البته تقصیر خودته فک میکنی همه مث خودت خوبن و عجیبش اینه همجنس خودتم هستن

یه سری دیگه ام ک تا میفهمن داری ازین شهر میری اولش بشدت جلوی روت دلتنگی میکنن بعدم شک نکن ذوق زده ان ک دیگه نمیبیننت و کلا دیگه حالتم نمیپرسن

بعد موقع فوضولی تو زندگیت و ته وتوی قضیه رو دراوردن همیشه در صحنه حضور چشمگیر لعنتیشون حس میشه متاسفانه

یه سری ک میگم به چار پنج نفرم نمیرسه

البته اهمیتی هم ندارن این یه سری ک راجبشون نوشتم

حالا کلا تهش میرسی ب اینک ب خودت بگی بابا بیخیال بیا جم کن برو هیچیم نگو حالا انگار اصن بگی یا نگی فرقیم میکنه

کلا تو زندگیم بیشتر  بی تفاوت شناخته شدم ولی احساسات نهفته درونم همیشه باهام بوده

میدونی     منطق چیزی جز تکرار تو زندگی واس من نداشته

واس همین شاید احساسمو خاموش نکردم

خدایی آدما چرااینطورین؟    نمیدونم      یه طورین     شبیه من نیستن

حالا نه اینک من خوب باشما نه

من خودم از همه رو اعصاب تر تشریف دارم

اینم مهم نیست


کلا نمیدونم چرا انقداین روزا گنگ شدم     مبهمم نسبت ب همه چی

الان واقعا دلم هیچی نمیخواد

اصن نمیخوام راجب چیزی حتی فک کنم

هعی...


...



  • ۹۶/۰۳/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">