ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

فراخوان!

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۰ ب.ظ

چند وقت بود حوصلم خیلی سر میرفت

دلم میخواست یه ویس بذارم و توش کلی حرف بزنم

ولی نه ایده داشتم نه موضوع خاصی

حالا اومدم بگم شما ایده ای   موضوعی    سوالی    انتقاد   پیشنهاد   نظر   حرف   نوشته

خلاصه هرچی به ذهنتون رسید بگید تا من بدونم!



ولی نمیدونم دقیقا چند وقت دیگه ویسه پست بشه!


این روزها یک مهمان ناخوانده آمده ولمان هم نمیکند لعنتی!



  • ۹۶/۰۳/۰۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">