ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تلخ نوشت

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۷ ب.ظ

راستش هیچ کلمه ای توان بیان ندارد.

خیلی سخت است ...   خیلی تلخ ...  خیلی دردناک...

شاید فقط سکوت ...

معنی انسانیت جایی میان آتش و آوار جان داد...

ب احترام  انسانهایی ک تکیه گاهشان با پلاسکو فروریخت...




  • ۹۵/۱۰/۳۰

نظرات (۱)

گاد چق پنج سال پیشت الانع منههههه 

مگ میشه مگ داریم گرل

 

 

پاسخ:
عزیزدلم ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">