ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

توی دنیای موازی به احتمال خیلی خیلی زیاد 

من یا یه گل فروشم 

یا یه شیرینی پزم 

و یا یه عکاس 

مسافرت میرم 

کار میکنم 

به اندازه کار و تلاشم پول درمیارم 

شباام دیگه خواب نمیبینم موشک از جلوی پنجره خونه داره رد میشه و همش نگران جون خودمو عزیزام نیستم 

احتمالا تو دنیای موازی همه چی بهتر داره میگذره 

برای تایید مدرکم هزار جا هزار تا ساختمون هزار تا درخواست لازم نیست 

تو هر مرحله نمیچاپن آدمو 

لازم نیست هررررکاری کنی که زنده بمونی 

ینی در حد بقا تو لازم نیست تلاش کنی 

ولی من این تاراام دوست دارم 

یادمه همیشه وختی همه چی سخت میشد یا به بن بست میرسیدیم به دوستم نهال که هم اتاقیم بود میگفتم نگران نباش درست داره پیش میره 

اگه راحت پیش میرفت باید شک میکردی 

ولی گمونم تو دنیای موازی همه چی راحت تره 

سینما پیرپسر پخش نمیکنه سه ساعت بدبختی ببینیم 

آهنگاشم راجب این چیزایی نیست که الان میشنویم 

خلاصه یه چیزایی الان سر جاش نیست 

ولی ما بازم ادامه میدیم :)