ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۰ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

شقایق داریوش گذاشته داره آرایش میکنه که آماده بشه بره بیرون 

و من یاد قبلنام افتادم 

ساکت نشستم اینجا و هیچی نمیگم 

داریوش میگه قلب من از سکوت تو چه عاشقانه پر شد 

من به گمونم دبیرستانی بودم که این آهنگ را گوش میدادم 

هیچ چیز  خاطرم نیست 

دارم تو فضا گم میشم 

ازینا که دیگه پیدا نمیشم 

 

 

  • ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۲۵

روزگاری شد و مس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران منوتوست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید 

همه جا زمزمه عشق نهان منو توست 

 

بلند بلند تو تخت گوشش میدم 

جلسه اول ملاس یلدارو با سرعت معمولی میبینم 

موهام خیسه 

لباسای بیمارستان اونطرف آویزون شده 

همه بلیطا تا آخر هفته فروخته شدن 

پادکست زن تنها رو میذارم برا عصر 

و به این فکر میکنم چرا هیچکسو ندارم که مثل من عاشق گربه باشه تا بریم اون کافه 

به این فکر میکنم چرا یه نفر بتید به هر قیمتی ازم سکس بخواد و من حالم از دختر بودنم بهم بخوره و مقصر نشون داده بشم 

بعد بغض میکنم و به تک تک خیابونایی فکر میکنم که قرار بود قدم بزنم اما الان تو تخت دراز کشیدم و کسشر بودن آدما رو به سرعت از ذهنم میگذرونم 

احساس تنهایی دارم 

و این احساس تنهایی اعتیاد آوره 

اونقدر که دلم میخواد برم به زمان راهنماییم اون موقه ای که تازه همه فیس بوک داشتن ته ارتباط اس بود 

و ...

میدونی 

من دلم نمیخواد این جا و تو این زمان زندگی کنم 

من عمیقا احساس تنهایی دارم 

من دلم میخواد فرار کنم 

و با بیشترین سرعت به سمت دورترین نقطه ناشناخته ممکن بدوم و هیشکی منو بخاطر نیاره 

حتی خونوادم

بعد 

نمیدونم 

چرا من هیشکیو ندارم که بخواد بشینه پای حرفام ؟ 

اصن حرفم نه ها 

همینجوری باهام بیاد بریم راه بریم 

و هیچی نگیم 

هیچی 

دلم گرفته ...

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید 

حالیا چشم جهانی نگران منوتوست 

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید 

همه جا زمزمه عشق نهان منوتوست 

دوستیم که ندارم 

ینی گمونم ندارم 

نمیدونم شایدم دارم نم

  • ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۰۱

الان که ماه محرم شده من هوس کنسرت رضا صادقی کردم 

آخرین باری که رفتم کنسرتش پاییز سال ۹۶ بود خونمونو تازه برده بودیم یه شهر دیگه 

از دوستام دور شده بودم تازه داشتم کم کم میفهمیدم آدما چقدر میتونن یهو عوض بشن 

و تو شرایط تخمی کنکور بودم 

یه جایی نزدیک خونمون بود 

بلیطشو بابا گرفته بود 

و من ...

حس خوبی داشتم ...

نمیدونم صدای رضا صادقی انگار آدمو یاد خاطره هاش قبلنا بچگیاش 

همه چی اصن میندازه 

  • ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۳۸

من شب بخیر را گفتم و ساکت شدم 
و دیگر تا ابد حرف نزدم

  • ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۳

ما ملت دیوسی داریم 

ملت منفعت طلب هفت خط دیوس 

ما ملت کسکشی داریم 

ملت بیشعور پول پرست بدبخت کسکش 

ما ملت احمقی داریم 

ملت خرافه ای فضول احمق 

ما واقعا گناه داریم که در اینجا گیر کرده ایم 

من از اینجا متنفرم 

از مردم اینجا متنفرم 

من از همه چیز اینجا متنفرم 

  • ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۷

+تارا به چی فکر میکنی ؟ 

-به تو ..

+به چیه من ؟ 

-به بودنت..

  • ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۰۷

این هفته همش به کار اداری و راه رفتن گذشت 

همه همه همش 

حتی نفهمیدم کی پنجشنبه شد 

تازه فرداام باز باید برم پی یه سری کارا 

ولی آخ کاش بیان این قابلیتو داشت که من ریپلای کنم اون پستی که چند وقت پیش نوشته بودم دلم الان فقط استقلال میخواد 

ینی هر یه دونه کاری که خود خودم انجام میدم چنان بهم میچسبه که نگو 

و من اونقدر کیف میکنم وقتی انقدر خسته و پاره ام که تو اسنپ راه برگشت خوابم میبره 

تاااازه بعد یکم که رو روال بیفتم میخوام شروع کنم برم کتابخونه 

من این ویژگی لجباز بودنمو دوس دارم 

بابا همیشه میگه تو غد و یه دنده ای هیشکی نمیتونه جلوتو بگیره 

راس میگه تا الان هر کی هر چی گفته من تخخخخخمم نبوده و کار خودمو کردم 

خلاصه که پاشید خودتونو جموجور کنید 

تنهایی سفتوسخت مستقل بشید 

و خب تا جایی که میتونید براش بجنگید 

همین دیگه :) 

 

  • ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۲۶

چرا من همش حس میکنم ۲۲ سالمه ؟ 

واقعا نمیدونم

اما خب جالبه 

انگار اون دو سال کویدو تو کمایی اغمایی چیزی گذرونده باشمش 

به هرحال فریز شدم تو ۲۲ سالگی 

  • ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۳

روزا دارن تند تند پشت سر هم میگذرن 

این هفته کلش به کارای اداری و آزمایشو این چرتو پرتا میگذره 

چرتوپرتای فرسایشی حقیقتا 

میدونی 

از یه طرف خوبه بخاطر اینکه تا اون طرف اوکی بشه من کمتر گذر زمان رو متوجه میشم 

و خب اون تایمی که قراره حرص بخورم از دست اون نمک نشناس زودتر میگذره و فکرم کمتر درگیره 

خلاصه که این روزا داره یکم تند تند میگذره :) 

اندازه ۳۰۰۰۰ قدم امروز که فقط یکی از کارامو راه انداخت 

  • ۰۲ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۴۵

این روزا رو مود اینم که فقط خودم برا خودم مهمم

یه حس اینجوری که اع تارا فقط و فقط خودتو میبینی 

انگار اون نامرئی بودنه برای اولین بار داره بقیه رو دربرمیگیره 

این منم که نمیبینمشون 

این منم که اهمیتی بهشون نمیدم 

کلا آدمای زندگیم اینطورین که فقط و فقط در حد یه حالواحوال پرسی ساده معمولی که اونم سعی میکنم فقط برای پیشگیری از نگران شدنشون در حد چند تا پی ام جمع کنم 

فکرای جدیدی تو سرمه 

میخوام شروع کنم این یه مدت یکم که تکلیفم روشن شد حسابی پیش برم 

خب راستش خسته کنندست یکم این رو هوا بودن 

ولی جالبه فمر کردن به اینکه الان میرم و خب توی فریزر یخچال بستنی معجون هست خوشحالم میکنه 

و خیلی حال میکنم 

کلا خوراکی اندازه یه یادگاری بزرگ و مهم میتونه حالمو خوب کنه 

و خب اینکه 

الان حالم خوبه 

حالم بهتره 

به محیط عادت کردم 

آدمای بیشتری میشناسم 

اعتماد به نفس بیشتری دارم 

و خب اینا باعث میشه بخوام بیشتر این کاررو ادامه بدم 

الان تنها چیزی که برام مهمه زندگیمه 

خودمم 

آیندمه 

و سطح کیفی هر چیزی که به من مربوطه 

  • ۰۱ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۳۸